درد دل های کلیشه ای من

ساخت وبلاگ

ی حافظ دارم ک مامانم خیلی سال پیش برا تولدم خریده و بهترین هدیه ای ک گرفتم... اگ بگم حافظ رو دیوانه وار میپرستم اغراق نکردم, بخدا ک هروقت ازش خواهش کردم ک باهام حرف بزنه یک غزل از توش پیدا شده ک عینا حرفهای منه و این تنها معجزه ای ک دیدم, انگار ک حافظ یکجایی در روح من خوابیده باشه... امشب از اون شبهاییه ک ازش خاهش کردم با من حرف بزنه, دلتنگ بودم, خیلی زیاد انگار ک خدارو گم کرده باشم, انگار ک خدا منو گم کرده باشه... غزلی ک اومد کلی از من گریه گرفت... دفعه بعد ازش خاهش کردم درمورد خودم باشه... کسی ک منو بشناسه میدونه این غزل بیت بیتش برای منه, بیت ب بیتش

خرم آن روز کز این منزل ویران بروم

راحت جان طلبم و از پی جانان بروم

گر چه دانم که به جایی نبرد راه غریب

من به بوی سر آن زلف پریشان بروم

دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت

رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم

چون صبا با تن بیمار و دل بی‌طاقت

به هواداری آن سرو خرامان بروم

در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت

با دل زخم کش و دیده گریان بروم

نذر کردم گر از این غم به درآیم روزی

تا در میکده شادان و غزل خوان بروم

به هواداری او ذره صفت رقص کنان

تا لب چشمه خورشید درخشان بروم

تازیان را غم احوال گران باران نیست

پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم

ور چو حافظ ز بیابان نبرم ره بیرون

همره کوکبه آصف دوران بروم

بچه سه ساله ک وسط جمعیت هواسش پرت اسباب بازی توی ویترین میشه و دست مامانشو ول میکنه, حالا مدت هاست بین اون شلوغی نشسته و زار میزنه, دلتنگتم بیا دستمو بگیر ببرم خونه, من خیله وخته اینجام... راهو بلد نیستم, هیشکی اینجا راهو بلد نیست, من دستو ول کردم؟! تو چرا برنمیگردی؟! 

بیت اخر شعر حافظ! بیت اخر غزل حافظ!

پ ن:من خیلی وخته ب این نتیجه رسیدم دعا در حق من مستجاب نمیشه ولی برام دعا کنین, خیلی دعا کنید ک "شاید از این میانه یکی کارگر شود"

15. اندوه...
ما را در سایت 15. اندوه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cdisorganazedmind9 بازدید : 61 تاريخ : جمعه 26 خرداد 1396 ساعت: 18:45